٭
ترس...........
يك روزي اگه ازم مي پرسيدند تو ترسويي، كلي به هم بر مي خورد و مي گفتم:" من؟ ترسو؟ نه!!! من نه از تاريكي مي ترسم، نه از معلمم و نه از هيچ كس ديگه اي در دنيا." ولي الان مي دونم من يكي از ترسو ترين آدمهاي روي زمين هستم. من از همه چي مي ترسم. اول از همه از خودم مي ترسم. از اون بچه فسقلي كه در اعماق وجودم شلنگ تخته مي ندازه و من نمي دونم چه طوري بايد آرومش كنم. من از قضاوت همة آدمها
مي ترسم. هر روزم را با ترس بد قضاوت شدن شروع مي كنم. كم كم دارم همون يك چيز مثبت را هم كه بهش افتخار مي كردم را هم با همين ترس ها از دست مي دهم و اون چيزي نيست به جز صداقت. آره من يك زماني آدم صادقي بودم و شايد با صداقتم آدمها رو ناراحت هم مي كردم ولي الان از ترس قضاوت شدن تبديل به يك ترسوي تمام عيار شده ام. فقط دارم براي همه فيلم بازي مي كنم و اين داره حالم رو به هم مي زنه.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home