درباره هستی من




Monday, February 03, 2003

٭
خوشگلم، عزيزم، مهربونم، دوستت داشتني ترينم،
گاهي از اينكه اين همه دوست دارم وحشت مي كنم، الان فقط دلم مي خواد اينجا باشي، دلم مي خواد بقلت كنم و ببوسمت.
امروز همه جا خاكستري رو به سياه شده،
من و تنهايي با هم نشسته ايم و با هم گريه مي كنيم به حال من،
تنهايي هم ديگه دلش برام سوخت و وقتي داشتم گريه مي كردم رفت دستمال آورد و اشك هام رو پاك كرد بهم گفت:“ ببين گريه نكن، اگه دوست داشته باشي من دوستت مي شم.”
بهش لبخند زدم ولي بهش نگفتم كه خودش يكي از عوامل گريه ي منه. صداقتش باعث شد با صداي بلند تري گريه كنم.




0 Comments:

Post a Comment

<< Home

........................................................................................