درباره هستی من




Monday, February 03, 2003

٭
ترس، تنهايي، بي حوصلگي، غم، افسردگي و احساس پوچي، زياد با من صميمي شده اند.
امروز صبح كه از خواب بيدار شدم ديديم همشون تو اتاقم نشسته اند و زل زده اند به من.
با هم يك صدا گفتند:“ ما امروز اومديم مهموني.”
گفتم:“ بي خيال من حوصله ي مهمون ندارم.”
زدند زير خنده و گفتند :“ ما هم براي همين اينجا هستيم.”
غم و افسردگي گفتند:“ امروز از اون روزاست كه بايد يه پاكت سيگار رو تموم كني.”
منم عينه يه بچه ي حرف گوش كن گفتم:“ باشه.”




0 Comments:

Post a Comment

<< Home

........................................................................................