درباره هستی من




Tuesday, April 15, 2003

٭
تأثير گذاري
--------------------------
سه سال پيش( در حيات دانشگاه)
پسر در حال سيگار كشيدن است و براي بيان برتري خود به سمت دختر مي آيد
و به او مي گويد:” مي دونم كه خيلي دلت سيگار مي خواد.“
دختر خيره به چشمهايش نگاه مي كند و مي گويد:” من سيگار را ترك كرده ام.“
پسر با تعجب به او مي نگرد و مي پرسد:” واقعاً ؟“
دختر با سر نشان مي دهد كه گفته اش واقعيت دارد.
پسر سيگارش را خاموش مي كند و پاكت سيگار را مچاله مي كند و در سطل آشغال دانشگاه مي اندازد.
---------------------------
يك سال بعد از آن سه سال پيش (در يك كافه - همون كافه ي معروف- )
دختر دو ماه است كه مجدداً سيگار مي كشد و پسر همچنان سيگار نمي كشد ولي حشيش مي كشد.
دختر به او مي گويد:” چرا با خودت اين كار رو مي كني؟ چرا خودت رو نا بود مي كني؟“
پسر:” نابود؟ با حشيش مي شه همه كار كرد، مي شه تمركز كرد و مي شه زندگي كرد.“
دختر:” اون تمركز و زندگي و هر كوفت ديگه اي كه قرار باشه با اين كثافت نصيب آدم بشه همون بهتر كه نباشه.“
-------------------------
يكسال بعد از مكالمه ي بالا (پاي تلفن - بعد از يكسال بي خبري از يكديگر-)
دختر:” حالم بده! زندگيم بهم ريخته“
پسر:” چه چيزي مي تونه حالت رو خوب كنه؟“
دختر:” شايد بد نباشه كه منم .....، راستي تو هنوز حشيش مي كشي؟“
پسر:” “نه! الان يكساله كه من ديگه حشيش نمي كشم.“
دختر سيگار را مي گذارد گوشه ي لبش و با يك پك عميق آن را روشن مي كند، بعد از فوت كردن دود به سمت بيرون،
از پسر مي پرسد:” بي خيال؟ واقعاً؟ چطور؟؟؟“
پسر:” در آخرين مكالمه اي كه با هم داشتيم بهم گفتي بده، منم تركش كردم.“
دختر با ترس از او مي پرسد:” هنوز سيگار هم نمي كشي؟“
پسر پاسخ مثبتش را بدون اينكه بداند بر سر دختر مي كوباند.
-----------------------------
چند روز بعد از مكالمه ي بالا (پاي تلفن - ساعت يك شب -)
دختر:” ااااااه دلم سيگار مي خواد ولي بوش مي پيچه و همه شاكي مي شن.“
پسر:” بابا سيگار چيه؟ براي چي سيگار بكشي؟ حالا فكر كن يكي روشن كردي و خاموش كردي!“




0 Comments:

Post a Comment

<< Home

........................................................................................