٭
بعد از ظهر، گوشي تلفن رو بر مي داره.
س: سلام.
پسر: سلام عزيزم.
- چي كار مي كردي؟
- زير دوش بودم.
- پس برو تا سرما نخوردي.
- نه بابا تموم شده.
- باشه من تا بيست دقيقه ي ديگه مي يام چند دقيقه ببينمت.
- باشه عزيزم، خوشحالم مي كني.
----------------------
بيست دقيقه ي بعد دختر زنگ در رو زد و در بدون سئوالي باز شد.
دختر از پله ها رفت پايين و پسر رو ديد كه با حوله ايستاده دم در.
- سلام تو هنوز لباس نپوشيدي؟
- نه!!!!
- پس من همين جا مي شينم تا تو لباسهات رو بپوشي.
- اين طوري بهتره، نه؟
- خفه شو برو لباسات رو بپوش.
- چيه؟ اين طوري تحريك مي شي؟
- مي شه لطفا خفه شي؟
- پس تحريك مي شي؟
- نه احمق مي ترسم جلوي باد كولر سرما بخوري.
- نه، الان خودم رو با تو گرم مي كنم.
- عمرا!!!! مي دونم آرزوته ولي تو خماريش بمون.
پسر بلند شد و اومد نشست كنار دختر.
- من بايد برم دستشويي.
- مي ترسي؟
دختر بلند شد كه بره، دست پسر دور كمرش حلقه شد و كشيدش طرف خودش.
- ااااااه، ولم كن.
لبهاي پسر روي گردنش بود.
- من ديگه بايد برم!
پسر به حركتش ادامه داد.
- من ديگه بايد برم!!!!!
- تو به من پنج دقيقه وقت بده!
- مي گم بايد برم!!!!!!!!
پسر دختر رو ول كرد.
- خوب برو، برو ديگه.
دختر روسريشو برداشت و از همون راهي كه اومده بود، رفت.
-----------------------------
همان شب، تلفن زنگ مي زنه.
س: الو
ش: سلام
- سلام، چه طوري؟
- بد
- چرا؟
- امروز رفتم خونه ي پسر
- ااااااااه؟ كي؟
- چه طور مگه؟
- آخه منم امروز يه سر بهش زدم
- خوب؟ نگفت من اونجا بودم؟
- نه!!!
- دوباره اومد سراغم و دوباره باهاش خوابيدم.
-
نه!!!!!!!!!
0 Comments:
Post a Comment
<< Home