٭
انگار توی یه دریایی، شایدم یه رود، شایدم یه اقیانوس. تا الان همیشه ورجه وورجه می کردی، تا الان همش جون کندی که بودنت رو به خودت و دیگران ثابت کنی، وقتهایی هم که انرژی کم می آوردی، باز یه جوری با اون رخوتت خود رو به اثبات می رسوندی،ثابت می کردی که هستی، که زنده ای، که قوی ای. حالا دیگه وقتشه که بخوابی روی آب و سکان رو بدی دست اون آبه، دیگه مهم نیست قوی باشی یا نه. دیگه مهم نیست دست و پا بزنی یا نه. دیگه مهم نیست شنا بکنی یا نه. دیگه تنها چیزی که مهمه اینه که آب تو رو می بره به یه جایی. یه جایی که باید بری.
بس نیست! بس نیست جون کردن برای به اثبات رسوندن؟ حالا دیگه وقتشه که دیگران دست و پا بزنن و تو بهشون نگاه کنی. دیگه وقتشه که آدمها فکر کنن تو اصلاً شنا کردن بلد نیستی. بذار اگه لازمه احساس مسئولیت کنن. اگر هم لازم نیست، خوب بی تفاوت از کنارت می گذرن و باز اون آبه تو رو می بره. مهم اینه که به آب اعتماد کنی. مهم اینه که شاد باشی از داشتن همچین سکان داری. مهم اینه که نجنگی. مهم اینه که یاد بگیری که تو هستی، که تو زنده ای و تمام این آبها مال توست.
یادت نره اون چیزی که ماندگاره تویی و این آب. آدمها فقط می یان و می رن. یادت باشه آدمها رو هم باید رها کنی تا خودشون انتخاب کنن. شاید اونهام بخوان سکان دارشون آبه باشه نه تو.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home