درباره هستی من |
Monday, September 29, 2003
٭ دلم
امروز دوباره از اون روزاست. از اون روزا که باید فقط وفقط در اتاق رو ببندم و گریه کنم. گریه کنم برای حال نزار خودم. برای همه اون چیزهایی که می خوام و نیستن. " من دلم خواهرم رو می خواد. می خوام بغلش کنم و ببوسمش و بوش کنم." " من دلم می خواد این خری که الان کنارم نشسته تا ابد کنارم باشه و مواظبم باشه، نازم کنه، لوسم کنه و با هم کلی لحظات خوش رو تجربه کنیم." " من دلم می خواد الان مست باشم و یه جوری هم مست باشم که هیچ چی یادم نیاد." " من دلم می خواد گریه کنم گریه کنم گریه کنم." " من دلم می خواد الان یکی تو این دنیا باشه که عاشقانه یاد من باشه و بخواد در کنار من باشه و من هم له له بزنم برای در کنارش بودن و فقط کافی باشه اراده کنیم تا کنار هم باشیم" " من دلم می خواد از این ایران کثافت برم" " من دلم می خواد الان تو پشت بوم اون هتل بودم و آفتاب می گرفتم." " من الان فقط و فقط دلم عشق می خواد" " من الان دلم می خواد بتونم کاسه گدایی رو بذارم کنار و مثل تمام آدمهای قوی زندگی کنم." " من دلم می خواد مثل همه آدمها معمولی زندگی کنم و مثل اون آدمها از زندگی لذت ببرم." " من دلم می خواد یه چیزی تو دنیا باشه که هر وقت حالم اینطوریه برم طرفش و آروم شم." " من دلم می خواد ترسو نباشم" " من دلم می خواد بمیرم........................................................................." ........................................................................................ |
0 Comments:
Post a Comment
<< Home