٭
آخرین هم پیالگی
رأس ساعت شش و نیم شروع کردم خوردن. به سلامتیت خوردم. اینجا نبودی ولی بودی. همون جا که همیشه می شستی نشستی و با هم آخرین مشروب رو خوردیم. موقع خوردن به همون عکس روی لیوان نگاه کردی و منم نگاهت رو دنبال کردم. لیوان اول رو که تموم کردم سیگار رو روشن کردم و در سکوت کشیدمش. تو داشتی با اون پنیری که قرار بود بخوری لاس می زدی و منم با دقت حرکاتت رو دنبال می کردم.
فقط یه آباژور روشن بود و موزیک از اتاق پخش می شد، صداش خیلی بلند بود. یادم افتاد که می گفتی بالاخره برام نرقصیدی ها! مست مست بلند شدم رقصیدم. چشمام رو بسته بودم، دستام تو هوا بود و یه موجی تو بدنم بود که مدتها بود نیومده بود. هر قسمتی رقص خودش رو می کرد. چشمام بسته بود. سرم با قفسه سینه ام حرکت می کرد و چپ و راست می رفت. با موزیک تند و کند می شدم. تمام مدت به این فکر می کردم که از رقصیدنم خوشت میاد یا نه. بهترین رقصم رو کردم. ازش لذت بردم. با چشمای بسته نگاهت رو دنبال می کردم. نگاهت رو حدس می زدم. می دونستم توش تایید هستش. اون تایید رو دوست داشتم و به خاطر اون تایید لبخند می یومد رو لبم. موهام رو باز کردم. تا به حرکات سرم جلوه بده و اون تایید قوی تر و قوی تر بشه و شد. موزیک که تمام شد با سه شماره چشمم رو باز کردم و دیدم رفتی. رفتی و تصویر تایید چشمات رو برام جا گذاشتی و تاری از موهام رو دیدم که روی بلوزت مونده......
0 Comments:
Post a Comment
<< Home