درباره هستی من




Wednesday, September 17, 2003

٭
اینم یه جور بازی جالبیه، اینکه بین آدمها وول بخوری تا هر دقیقه اونی که داره خطرناک می شه رو کمرنگ کنی. نمی دونم جریان از چه قراره!
ترسه؟
ترس از چیه؟ ترس از عاشق شدنه؟ مگه عاشق شدن بده؟
چیه می ترسی دوباره بیوفتی توی یه جاده یک طرفه؟
خوب بیوفتی! چی می شه مگه؟
می ترسی غصه بخوری؟ مگه الان نمی خوری؟
هر دقیقه یه آدمی رو علم می کنی که اون پررنگ تره رو فراموش کنی.
خوب همین می شه که مدتهاست به هیچ کس نگفتی "دوست دارم". چرا؟ واقعاً چرا مدتهاست در جواب "دوستت دارم" فقط گفتی مرسی. بعدش ترسات رو پشت کلمه صداقت پنهان کردی. نه احمق جون تو الان مدتهاست از دوست داشتن آدمها وحشت داری.
چرا؟
همیشه از این ترسیدی که آدمها بفهمن که دوسشون داری و بذارن برن.
این خود خود حماقته.
آدمی که با دریافت محبت و عشق می ذاره می ره، خوب باید بره. لابد اونم ترسای خودش رو داره. لابد می ترسه دریافت محبت از تو براش ایجاد تعهد کنه. مثل خود تو که این اتفاق برات میوفته. تا احساس می کنی که یکی داره درگیر می شه یه قدم عقلی به عقب بر می داری. آره این بازیت رو حفظم. کافی طرف یه قدم احساسی بیاد جلو تا تو یه قدم عقلی بری عقب.
از طرفی اون یکی بازیت رو هم حفظم. اونی که کافیه یه آدمی یه قدم عقلی بره عقب تا تو یه قدم احساسی بری جلو.
واقعاً جریان از چه قراره؟ مگه دزد و پلیس داریم بازی می کنیم؟
اگه یکی هستش که می خوای باشه خوب بذار باشه. بهش بگو باشه. اگه خواست می مونه. اگر هم نخواست می ره. این دست خودشه.
--------------------------------------------------------------
- اجازه؟ اون بازی قدرته که هی یادم میاد. اون جاده یه طرفه که می گی، همونی نیست که وقتی توش می افتم یکهو حالم بد می شه. احساس ضعف می کنم. بعد همین تو می یای و می گی، عزیز دلم قوی باش.
حالا این بازی قدرته چی می شه؟ می خوام قوی باشم، گوز گوزه ؟ آره
پس همه یه قدم عقب. به چپ چپ ... هک دو سه چهار...........

- اینم دست منه که بعدش که رفت حالم بد باشه یا نه. گریه کنم یا نه. دنبال همین بودی؟ اینو می خواستی؟ با یه نون اضافه روش؟




0 Comments:

Post a Comment

<< Home

........................................................................................