درباره هستی من




Tuesday, September 23, 2003

٭
بعد از سه ماه اومدی می گی ببخشید. می گی حاضری جلوی همه بگی ببخشید. نه! من ببخشید تو رو نمی خوام، من معذرت خواهی تو رو جلوی کسی نمی خوام. مگه می خوام شو بذارم؟ چی شد؟ گفتی سه ماه بهم مهلت بدی ببینی من میام طرفت یا نه؟ حالا که دیدی نیومدم، تو اومدی؟ من قبل از اینکه ازم معذرت خواهی کنی بخشیده بودمت. تو رو بخشیدم برای اینکه دیگه تو رو تو ذهنم نمی خواستم. حتی اگه حضورت اونجا با یه کینه توام باشه. چی شده؟ خیلی چیزها شده! دیگه جایی برای تو نمونده. دیگه حتی دلم هم برات نمی سوزه. دیگه حتی برای دل سوزی هم که شده باهات وارد بازی نمی شم. بازی منو تو تمام شده. معلوم هم نیست کی برده کی باخته. فقط تموم شده. مثل همه داستانها، داستان منو تو هم تموم شده.
امروز وقتی یادم می یوفته که چقدر برام مهم بودی و الان چقدر بی اهمیتی خیالم راحت می شه که زمان واقعاً به وعده هاش عمل می کنه و بهم کمک می کنه هر کسی رو به اینجایی که تو هستی برسونم. پس دیگه نگران نیستم که اگر عشقم رو بهش نشون بدم پررو بشه و بذار بره. به خودم می گم اگر رفت بلدم چه طوری پوچش کنم. پس از همین امروز دیگه خود سانسوری ندارم و این رو هم باز مدیون تو هستم. خوشم میاد که هم تو و هم من روی هم به شدت تاثیرگذاریم و از نوع مثبتش....




0 Comments:

Post a Comment

<< Home

........................................................................................