درباره هستی من




Friday, October 08, 2004

٭
وقتی دو دنیا با هم تلاقی می کنند، واقعیت تو و خیالبافی هایت با هم به جنگ می پردازند.
صحبت از دو دنیاست.. دنیای مجازی و دنیای حقیقی. دنیای مجازی ای که مدت هاست در آروزی حقیقی شدنش هستی... دنیای مجازی می خواد برای مدتی شاید کوتاه تبدیل به حقیقت شود... این وسط تو هستی که کش میای، همون تویی که مدتهاست در فکر چنین لحظه ای هستی ولی الان تو واقعیتی داری و دنیای حقیقی ای برای خود ساخته ای.... منم درست عین همه آدمها می خواهم فقط به خودم بیندیشم... فقط به نیاز های خودم... این بار می خواهم تمام قضاوت ها را فراموش کنم... من خسته ام اونقدر خسته که تحمل کوچکترین تنش را ندارم... واقعیتی برای خود ساخته ام و تمام تلاشم را برای حفظش کرده ام... و تو دنیای مجازی حالا که من واقعیتی دارم تبدیل به واقعیت شدی!!! یادت هست.. لحظاتی که من می خواستم تو را حقیقی کنم... یادت هست روزهایی که ما این لحظه را به تصویر می کشیدیم... من یادم ِ.. من یادم ِ که قرار بود لای پنجره را باز بذارم که تو نسیم شی و بیایی توی اتاقم... امروز اومدی و می خوای من به ریشه یک حقیقت ضربه ای بزنم برای لحظه ای که معلوم نیست چقدر به طول می انجامد؟ نه!!!! این جا نه تو مقصری.. نه من و نه حقیقت... اینجا زمان مقصر است.. زمان خائن است.. روزی از دیر بودن ِ خودم نوشتم و خودم را مقصر دانستم... امروز دیگر نه خودم را مقصر می دانم و نه تو را.. اینبار زمان را مقصر می دانم... این بار می دانم که زمان کاری می کند که دو نفر آدم یا دیر بهم برسند یا زود... و ما دیر به هم رسیدیم... امروز من تشنه ی کمی آرامش هستم اونقدر که دیگه نمی توانم خوار کس ِ باشم... اونقدر که دیگه دروغ را نمی خواهم.. اگر امروز توانش را ندارم که خوار کس ِ باشم برای خستگی، تنهایی و صداقت است... تنها سلاح من صداقتم هست... و این بار می خواهم این سلاح را حفظ کنم... از دنیای مجازی خودت را کشیدی بیرون و وارد دنیای حقیقی شدی، پس در این دنیا من ِ حقیقی را ببین... منی که هر روز از خواب بیدار می شود و شب دوباره به خواب می رود... نه آن منی که در ذهن خودت ساختی.. من اینم... من همین کسی هستم که می تواند ناراحت شود و آن را به تو نشان دهد... من همینی هستم که دنیای حقیقی خود ساخته ام را نگه می دارم... امروز نمی خواهم بدانم قضاوت تو و یا حتی دوستی در آن سر دنیا چیست... امروز من خسته ام و به تمام واقعیت زندگی چنگ انداخته ام... نه تو که ساخته دنیایی مجازی هستی و نه ساخته دنیای حقیقی و نه دوستی در آن سر دنیا نمی تواند مرا قضاوت کند... و اگر هم بتواند برای من مهم نیست... هیچ کس نمی تواند حال امروز ِ مرا بفمد... چون هیچ کس یونی نیست... چون شما ها با ذهن ِ خودتان می اندیشید... چون شماها با توقعات خودتان قضاوت می کنید... من دیگر برای گرفتن تأیید هیچ کس تلاش نمی کنم.. اینبار می خواهم برای گرفتن تأیید خودم تلاش کنم.. در این لحطه دلم می لرزد.. می لرزد برای تمام افکاری که هجوم می آورند.. برای تمام قضاوت هایی که عین کابوس بر سرم می ریزد.... ولی من تشنه ی لحظه ای آرامش هستم.. شاید اگر زمان ِ خائن دست بهکار نمی شد روزی حقیقی می شدی که من در حال غرق شدن بودم و به حقیقیتی نیاز داشتم تا نجاتم دهد.. امروز حقیقتی دیگر مرا نجات داده... زمان مقصر است... شایدم من مقصر باشم!!!!




........................................................................................