٭
لحظه ای که اشکها می ریزن پائین، لحظه ای که به جز یه بغض شکسته هیچ چیز دیگه ای نداری، دلت یک دوست می خواد، یه دوست که تا ابد دوست باشه، اون لحظه ای که به یک دوست احتیاج داری که شاهد تمام اشک هات باش ِ، اون لحظه ای که به یک چهار دیواری احتیاج داری که اشک هات رو روی زمینش بریزی، کافی ِ که بدونی که نه دوستی هست که آغوشی در اختیارت بذاره و نه چهار دیواری ای که تو رو در بر بگیره، در اون لحظه گریه و زاری رو از سرمی گیری و این بار برای خودت گریه می کنی و این بار طعم " تنهایی انسان ِ مدرن " را می چشی.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home