درباره هستی من




Monday, December 06, 2004

٭
دلم گرفته! تکراری ِ نه؟ آره خودم هم می دونم... اگر دو قطره اشک حرومش کنم می ره و فردا دوباره میاد.. باید درمانش کنم... بین من و اون دخترکی که الان در مهرگان بستری چقدر فاصله است؟ هیچی!!! اون نمی تونسته ظاهر رو حفظ کن ِ و من می تونم... فرق بزرگی نیستش!!! آدمها چقدر مقصر هستن؟ آدمهایی که فقط به خودشون می اندیشن... یکی برای اینکه دل نگرونی خودش از بین بره میاد همه فشارش رو می ندازه روی تو! انصاف ِ؟ اون وقت ما دم از ادب می زنیم... ادب شده فحش ندادن... اگر امروز من می گم خوار کس ِ بی ادبم! دیگری ای که از ادبیات پیچیده حسنک وزیر استفاده می کن ِ مودب ِ!!! جک شده... زندگی داره تبدیل به یه جک می شه که فقط اولین باری که می شنویش یه لبخند می زنی یا از ته دل بهش می خندی! بار دوم دیگه همون لبخند رو هم نمی زنی.... ادب شده رعایت کردن یک سری اصول احمقانه عهد بوق...تو دنیایی که دیر ترمز کردن راننده تاکسی می تونه اعصاب آدم رو خرد کن ِ... آدمها بی شرمانه بازیچه قرارت می دن... بهشون میدون بدی جاسوسشان هم می شوی... دلم پر ِ... دلم از آدمها پرِ! می خوام برم جایی که فقط طبیعت باشه و من و یه جویبار... می خوام دختری روستایی باشم.. دلم سادگی می خواد... دو قطره اشک هم دیگه دوای این درد نیست... زن ِ خواننده داره می گه خانه دوست کجاست؟ دلم می خواد ازش بپرسم دوستی چیست؟




........................................................................................