درباره هستی من




Saturday, January 08, 2005

٭
تصویر چشمهای غم زده اش از جلوی چشمام کنار نمی ره!
تصویر اون نگاه عجیب در سرمای نصف ِ شبی در تاریکی خیابان
تصویر خشمی که هر لحظه می توانست تبدیلی به سیلی ای شود و در صورت من خالی شود
تصویر سرعتی که هیچ کنترلی روش نداشت
با هر کدوم از این تصویرها.... غمی در دلم لونه می کنه که جدید ِ... غمی که تا به امروز تجربه اش نکرده ام... غمی که نمی دونم از چه جنسی هست...
دلم می خواد چندین شب را از زندگی ام پاک کنم.... یکی از شب ها هم اون شب هستش....
وقتی آدم داره فیلم می بینه، گاهی دخترهایی هستن که عین دیوونه ها رفتار می کنن.... من به عنوان یه بیننده از دستشون حرص می خورم و به حماقتشون فحش می دم.... وقتی بیننده زندگی خودم و کارهای خودم می شم هم به خودم فحش می دم.... از دست خودم و حماقت هام شاکی می شم ولی از طرفی لحظاتی هست که یقین داری انجام یک کاری در دراز مدت برات بهتر ِ ولی می ترسی... لج می کنی و با اون لج کردنت دقیقاً می شی مثل هنرپیشه زنی که در فیلم بهش فحش می دی!!!!
خطرناک ترین آدمها کسانی هستند که هم ترسو هستن و هم شجاع! درست مثل من.... من یه روز کله خر و شجاع هستم و یه روز ترسو! هر روز هم چوب یکی از این دو را می خورم..... من اگر ترسو نبودم شاید خیلی چیزا با الان فرق می کرد....
تصویر چشماش و نگاهش، این تصویر من رو ترسو می کنه!




........................................................................................