درباره هستی من




Friday, February 04, 2005

٭
زایش یکی از جذاب ترین سوژه هایی هست که زن ها و دختر ها توانایی اش رو دارند و مردها از اون محروم هستند.... همیشه با این فلسفه زایش مشکل داشتم، هیچ وقت دلم نمی خواست از روی خودخواهی موجودی را به دنیا بیاورم، پر از ترسم در این مورد، می ترسم سالم نباشه، می ترسم در یک تصادف من و باباش بمیریم و یتیم بشه... می ترسم نتونم برشا شکلات و اسباب بازی بخرم و همیشه گفتم نمی خوام بچه دار بشم.... بچه تر که بودم از درد زایمان و نه ماه ورم شکم هم وحشت داشتم ولی حالا با خودم فکر می کنم... درد زایمان مهمه؟
نه! انگار هر روز داریم می زاییم... هر روز در این شهر هزاران زن و مرد می زایند و از درد فریاد می زنند و فریادشان به گوش من نمی رسد... نه به گوش من بلکه به گوش هیچ کس نمس رسد... حساس شدم و خسته...تنهام... خیلی تنها... و از درد این تنهایی هر روز میزایم و هر روز فریاد ها می کشم و هیچ کس نمی شنود... وقتی تمام صورتم را اشک و دلتنگی می گیرد، همه بی تفاوت از کنارم می گذرند! تنهام.... اونقدر تنها که اشک ها فقط دارن به خاطر این حجم تنهایی می ریزن پایین.... شاید اگر 100 سال پیش بود سر زا می رفتم و یا خیلی ها می رفتند ولی امروز وظیفه داریم به احترام علم پیشرفت کرده و تکنولوژی پیشرفت کرده سر زا قوی باشیم و فقط تند تند نفس بکشیم و اشک ها را آرام آرام بریزیم روی گونه ها.... و در درون جیغ ها و فریادهایی بزنیم ... اگر روزی یکی هم پیدا بشه که جیغ ها و فریادها را بلند بلند بزنه و بگه گور بابای علم و تکنولوژی به دیوانگی محکوم می شه!
کاش به اون مرز از دیوانگی برسم و با یه لگد بزنم و همه چیز و همه کس را در اطافم پرت کنم اون طرف و این جیغ ها را بلند بلند بزنم... شاید به اطرافیان هم کمی کرده باشم و از روزمرگی نجاتشون داده باشم!




........................................................................................