درباره هستی من




Sunday, February 13, 2005

٭
یه دوست قدیمی عزیز یه فسقلی داره.. یه فسقلی ِ که مثل بقیه بچه ها نیست.... از اونهایی که خیلی خوشگلن ولی خوب درونشون سالم نیست!
شاید کل بدنش بشه 4 وجب ولی بدجوری مریض ِ و غم انگیز ترین چیز این هستش که دکترا نمی دونن این کوچولو چه دردی داره و قراره چه اتفاقی بارش بیوفته!
خیلی غم انگیز هستش که یه مادری اون سر دنیا به همراهی شوهری آمریکایی هر روز منتظر یه اتفاق عجیبی برای بچه اش باشه و وقتی که کم کم داره همه چیز خوب پیش می ره و یه ذره قوی شده دکترها بهش بگن که لگن بچه شکسته! تا الان مغزش بود و حالا لگن و اون کوچولو باید بره بیمارستان و یه ماه در یک حالت خاص بمونه و اوقت ببینن عمل باید بشه یا نه!
و در هر صورت بعد از یک ماه بیمارستان باید پاش رو برای دو ماه گچ بگیرن!
و مادرش باید همش سرگرمش کنه که تکون نخوره
و مادرش در ایمیل به من می گه براش دعا کن، دعا کن که مثل بقیه بچه ها بتونه راه بره و بدو ِ و بازی کنِ...
بیاین برای جاناتان کوچولو دعا کنیم!
بیاین برای مادرش دعا کنیم که بتونه براش مادری قوی باقی بمونه.
دعا کنید.




........................................................................................