درباره هستی من




Friday, March 31, 2006

٭
بدون اینکه بهش نگاه کند، نگاهش می کرد
تمام حرکات را دنبال می کرد
بازی بود
باید همه چیز را برعکس می کرد که به واقعیت برسد
آنچه توسط او دیده می شد توهمی بود
توهمی که دوست داشت ببیند، درست از سر نیازش
تصویر را تغییر می داد
کاری که همیشه با شخصیت او می کرد
هر آنچه دوست داشت می دید
هر آنچه را که دوست نداشت، اصلاً وجود نداشت
چشمانش را بست
او دیگر نبود
آنچه که او می دید هم نبود
مرز بین واقعیت و خیال کجاست؟
تمام مرزها در ذهن او مرز می شوند
می تواند مرزها را تا ابدیت ببرد
می تواند مرزها را از بین ببرد
می تواند نیازها را تبدیل به بی نیازی کند
می تواند همه کار کند
ولی می نشیند
و
خیره به تصویری می شود
که
برعکس واقعیت است
و
لذت می برد.




........................................................................................