درباره هستی من




Friday, May 05, 2006

٭
من از آن بالکن طبقه سوم پرت شدم پایین، اون چند ثانیه بین زمین و هوا خیلی وحشتناک بود، ترسی بود که تا حالا تجربه نکرده بودم
لحظه برخورد با زمین خیلی دردناک بود، مغزم متلاشی شد و استخوان هام همه خرد شدند
ظاهراً صدای جیغم به گوش بقیه رسیده بود
مامانم و بابام رو دیدم که اومدن و بالا سرم بودند
مامان بدجوری ضجه می زد
بغضم گرفت.
دلم براش سوخت
صحنه وحشتناکی را داشت نگاه می کرد
بقیه گریان اومدند و دستش رو گرفتند و بردند
بابام شوکه نگاه می کرد
واکنشش خیلی عجیب بود
دقیقاً شوکه بود
می خواستم بر گردم
گفتم خدایا من برگردم اون بالا
برگشتم اون بالا
سیگار دستم بود
و عمیقاً به تجربه چند ثانیه ای ام فکر کردم و لبخند زدم رفتم تو پیش بقیه
و مامان رو بوسیدم
و همه به جرم بچه ای لوس نگاهم کردند




7 Comments:

Anonymous Anonymous said...

عزيزم ضجه. نه زجه.

8:42 PM  
Blogger یونی said...

مرسی

3:28 PM  
Blogger Raha said...

baavar kardani boodaaa!!!

9:10 PM  
Blogger Shine said...

عجیبه.... من تجربه ای درست مثل همین و داشتم....

4:24 PM  
Blogger bozorg said...

فكر كنم اكثرمون همچين تصوري داشتيم ولي هيشكي مثه تو نمي تونه بيانش كنه !

8:30 AM  
Anonymous Anonymous said...

شما از طبقه سوم یا ضربه مغزی میشی یا قطع نخاع, برو بالاتر

11:15 AM  
Anonymous Anonymous said...

What a great site Stationery manufacturing Nebraska phentermine rosacea care product sensitive skin rims and tires specials texas holdem rules hoyle Web voip vicodin+pill

2:21 AM  

Post a Comment

<< Home

........................................................................................