درباره هستی من




Tuesday, April 24, 2007

٭
عین یه مرده میوفتم روی تخت و چشمام رو می بندم که نور نیاد توش و برای فکر نکردن به پتکی که محکم کوبیده می شه پس سرم می رم تو فکرای دیگه
فکر
فکر
فکر
عجیب چقدر چیز هست که بهشون فکر کنم که به همشون باید با نگرانی فکر کنم
وقتی لیستشون کردم فهمیدم چرا فرار می کنم
تغییر
دوست داشتن
آینده
دل شکستگی
و یونی ترسو
به سرعت دارم می رم به سمت تغییر
دیگه دیوانگی هام رو پنهان نمی کنم
دیگه اگر روی اعصابم برن می گم که رفتن
و تمام افکارم رو می ریزم بیرون
مهم نیست که درستن یا غلط مهم اینه که افکار منن و من می خوام بریزمشون بیرون
خسته شدم از بند
بندهای دست و پام رو باز می کنم
و
مثل اسب رم کرده شلنگ تخته می اندازم




3 Comments:

Anonymous Anonymous said...

خیلی کار خوبیه.هرکسی جراتش رو تو زندگیش پیدا نمیکنه.

10:03 AM  
Blogger Raha said...

chera har jaa miram avalin comment ro Nima gozaashte?!!!! ajabaaa

6:44 PM  
Anonymous Anonymous said...

يوني با اين قالب تعريف نميشه
يوني با گفتن همون عبارت «خوار» دار تعريف ميشه!!! و
و بعد از هزار سال: عليكم سلام
kary

1:55 AM  

Post a Comment

<< Home

........................................................................................