درباره هستی من




Friday, February 25, 2005

٭
اون چیزی که زندگی رو خیلی غیر قابل تحمل می کنه اینه که هیچ چیز درش غیرقابل تحمل نیست.




........................................................................................

Wednesday, February 23, 2005

٭
هیچ جایزه ای در کار نیست !!!!!!!




........................................................................................

Friday, February 18, 2005

٭
جایزه! جایزه... بدو بدو جایزه!

شده تا حالا خیلی جو گیر شین و فکر کنین خیلی برای آدم ها مهم هستین و همه نشستن که آدرس ایمل شما رو هک کنن؟ من چند روز پیش دچار این حالت شدم! احتمالاً فکر کرده بودم وایزپرزیدنت جایی هستم! خلاصه که رفتم پسورد اون ایمیل مهم ِ که توش کلی عکس دارم و کلی آدرس و غیره رو عوض کردم! از ترس کی؟ از ترس هکر ها!
خلاصه، فردای اون روز( که 2 روز پیش بود) هر چی فکر کردم یادم نیومد که چی گذاشتم!
حالا هی فکر کن! فکر کن! نه خییییییییر عمراً یادم نمیاد که نمیاد.... دیگه وقتی از این حافظه تخمی ام ناامید شدم... زنگ زدم به کلی آدم کار درست اینترنت باز و همه گفتن یاهو رو نمی شه هک کرد!
اون قسمت فراموش کردن پسورد هم که به کارم نمیاد چون همه چیز رو 4-5 سال پیش کس شعر وارد کرده بودم!!!!
به همین راحتی! ایمیلم پرید! همونی که خیلی دوسش داشتم.... همونی که همه دنیا آدرسش رو داشتن، پرید.
خوب حالا یکی پیدا می شه بتونه یاهو هک کنه و زحمت بکشه پسورد منو پیدا کنه؟
از فرد موفق توسط هدایای نفیس قدردانی خواهد شد!




........................................................................................

Sunday, February 13, 2005

٭
یه دوست قدیمی عزیز یه فسقلی داره.. یه فسقلی ِ که مثل بقیه بچه ها نیست.... از اونهایی که خیلی خوشگلن ولی خوب درونشون سالم نیست!
شاید کل بدنش بشه 4 وجب ولی بدجوری مریض ِ و غم انگیز ترین چیز این هستش که دکترا نمی دونن این کوچولو چه دردی داره و قراره چه اتفاقی بارش بیوفته!
خیلی غم انگیز هستش که یه مادری اون سر دنیا به همراهی شوهری آمریکایی هر روز منتظر یه اتفاق عجیبی برای بچه اش باشه و وقتی که کم کم داره همه چیز خوب پیش می ره و یه ذره قوی شده دکترها بهش بگن که لگن بچه شکسته! تا الان مغزش بود و حالا لگن و اون کوچولو باید بره بیمارستان و یه ماه در یک حالت خاص بمونه و اوقت ببینن عمل باید بشه یا نه!
و در هر صورت بعد از یک ماه بیمارستان باید پاش رو برای دو ماه گچ بگیرن!
و مادرش باید همش سرگرمش کنه که تکون نخوره
و مادرش در ایمیل به من می گه براش دعا کن، دعا کن که مثل بقیه بچه ها بتونه راه بره و بدو ِ و بازی کنِ...
بیاین برای جاناتان کوچولو دعا کنیم!
بیاین برای مادرش دعا کنیم که بتونه براش مادری قوی باقی بمونه.
دعا کنید.




........................................................................................

Friday, February 04, 2005

٭
زایش یکی از جذاب ترین سوژه هایی هست که زن ها و دختر ها توانایی اش رو دارند و مردها از اون محروم هستند.... همیشه با این فلسفه زایش مشکل داشتم، هیچ وقت دلم نمی خواست از روی خودخواهی موجودی را به دنیا بیاورم، پر از ترسم در این مورد، می ترسم سالم نباشه، می ترسم در یک تصادف من و باباش بمیریم و یتیم بشه... می ترسم نتونم برشا شکلات و اسباب بازی بخرم و همیشه گفتم نمی خوام بچه دار بشم.... بچه تر که بودم از درد زایمان و نه ماه ورم شکم هم وحشت داشتم ولی حالا با خودم فکر می کنم... درد زایمان مهمه؟
نه! انگار هر روز داریم می زاییم... هر روز در این شهر هزاران زن و مرد می زایند و از درد فریاد می زنند و فریادشان به گوش من نمی رسد... نه به گوش من بلکه به گوش هیچ کس نمس رسد... حساس شدم و خسته...تنهام... خیلی تنها... و از درد این تنهایی هر روز میزایم و هر روز فریاد ها می کشم و هیچ کس نمی شنود... وقتی تمام صورتم را اشک و دلتنگی می گیرد، همه بی تفاوت از کنارم می گذرند! تنهام.... اونقدر تنها که اشک ها فقط دارن به خاطر این حجم تنهایی می ریزن پایین.... شاید اگر 100 سال پیش بود سر زا می رفتم و یا خیلی ها می رفتند ولی امروز وظیفه داریم به احترام علم پیشرفت کرده و تکنولوژی پیشرفت کرده سر زا قوی باشیم و فقط تند تند نفس بکشیم و اشک ها را آرام آرام بریزیم روی گونه ها.... و در درون جیغ ها و فریادهایی بزنیم ... اگر روزی یکی هم پیدا بشه که جیغ ها و فریادها را بلند بلند بزنه و بگه گور بابای علم و تکنولوژی به دیوانگی محکوم می شه!
کاش به اون مرز از دیوانگی برسم و با یه لگد بزنم و همه چیز و همه کس را در اطافم پرت کنم اون طرف و این جیغ ها را بلند بلند بزنم... شاید به اطرافیان هم کمی کرده باشم و از روزمرگی نجاتشون داده باشم!




........................................................................................