درباره هستی من




Monday, January 19, 2009

٭
آنچه در زیر می خوانید در تاریخ 2/28/04 نوشته شده بوده ولی معلوم نیست به چه دلیلی پست نشده است!!!
--------------------
خوب رسماً دارم خفه می شم، یعنی کلمات میاد بالا در لحظه ای که قرار ِ تبدیل به نوشته بشن... می پرن! خوب دلیلش هم که معلوم ِ... ترس... ای یونی ترسو بدبخت! چه مرگت ِ؟ هان می ترسی؟ از چی می ترسی؟ از قضاوت ها؟ خوب حق داری آخه اینجا رو صد نفر می خونن که تو رو می شناسن! حتی از نزدیک هم دیدنت... گه خوردی یه شیپور گرفتی دستت گفتی این وبلاگ ِ من ِ! غلط کردی.. می خواستی خفه خون بگیری... حالا دیگه کار از کار گذشته! دیگه کافیه آدم های آشنا و غریبه روی یه کلمه کلیک کنن تا همه چیز رو بفمن.... مهم ِ؟ نه واقعاً مهم ِ؟ الان می گم نه! بعدا ً رو نمی دونم...از همین لحظه دیگه مهم نیست که کی به من یا پشت سر ِ من چی می گه از همین لحظه! قسم می خورم... همیشه از همون جایی که توقعش رو نداری می خوری... همیشه همون هایی که فکرش رو نمی کنی می کنن تو پاچت! پس از این لحظه به بعد هر کی خواست می تونه هر چی دلش می خواد چه در مورد ِ یونی و چه در مورد ِ من بگه! به تخمم!!!!!!




........................................................................................

Sunday, January 18, 2009

٭
آنچه در زیر می خوانید در تاریخ 10/19/07 نوشته شده بوده ولی معلوم نیست به چه دلیلی پست نشده است!!!

-----------------------------
وی در این باره خواستگاری نمود!




........................................................................................

Saturday, January 17, 2009

٭
آنچه در زیر می خوانید در تاریخ 12/25/05 نوشته شده بوده ولی معلوم نیست به چه دلیلی پست نشده است!!!
--------------------------------

وقتی حد و حدود مشخص نمی شه،
وقتی با هرننه قمری باب شوخی رو باز می کنی
همین می شه
این طوری می شه که طرف دهنش رو باز می کنه و مزخرف می گه
وقتی مزخرف رو می شنوی غلط می کنی ناراحت می شی
می خواستی باب شوخی رو باز نکنی
آره آقا من خرم!
من بلد نیستم روابطم رو تنظیم کنم!




........................................................................................

Friday, January 16, 2009

٭
آنچه در زیر می خوانید در تاریخ 5/30/07 نوشته شده بوده ولی معلوم نیست به چه دلیلی پست نشده است!!!
--------------------------------

هر دری که باز می شه یه بچه ای نشسته داره با گهش بازی می کنه!!!!
چرا نمی ذاریم درا بسته باشن!
بچه ها هم اینقدر گه بازی کنن که دیگه براشون جذاب نباشه؟




........................................................................................

Thursday, January 15, 2009

٭
آنچه در زیر می خوانید در تاریخ 5/26/07 نوشته شده بوده ولی معلوم نیست به چه دلیلی پست نشده است!!!

------------------------------------

می شه!!!!!!??????????




........................................................................................

Wednesday, January 14, 2009

٭
آنچه در زیر می خوانید در تاریخ 5/13/07 نوشته شده بوده ولی معلوم نیست به چه دلیلی پست نشده است!!!
----------------------------------
با وجود تمامی فحش هایی که در درونمون دارن قل قل می کنن و خشمی که باهاش می تونم خرخره اش
رو بجوم، با لبهایم لبخندی مصنوعی و دروغی تحویلش می دم.
چون زندگی یه دروغ ِ یه دروغ گنده.
یه روزی به صداقتت افتخار می کردی!!!!!
حالا به دروغ گوییت !!!




........................................................................................

Tuesday, January 13, 2009

٭
آنچه در زیر می خوانید در تاریخ 3/13/06 نوشته شده بوده ولی معلوم نیست به چه دلیلی پست نشده است!!!
-----------------------------

از او بدم می آید چون بدنش و فیزیکش یک جور نوستالژیا در من ایجاد می کند!




........................................................................................

Monday, January 12, 2009

٭
من از چشم می ترسم
یعنی از نگاه می ترسم
اون گربه هم نگاهش معنی داره
چه برسه به نگاه آدم ها
گاهی فقط برای ندیدن نگاه خاص یک نفر کلی خودت رو محدود می کنی
یه عالمه کار رو که آرزوشون رو داری انجام نمی دی که فقط اون نگاه رو نبینی
خدا کنه بیرزه!




........................................................................................

Saturday, January 10, 2009

٭
روی آب دریا به پشت خوابیدی.... زل زدی به آسمون و داری از آبی آسمون لذت می بری.... فکر می کنی و آب هم تو رو می کشه به هر طرفی که دلش بخواد.... مهم اینه که اراده کنی می تونی دست و پا بزنی و مسیر رو عوض کنی یه جور رهایی که می توانی توش تأثیرگذار باشی.... آسمون ِ هم گاهی انقدر پر نور که می تونی چشم بسته بیوفتی روی آب و بری و بری و بری....
امان از وقتی که بترسی.... شب شه یا دریا مواج شه.... دیگه بنگ خداحافظ لذت.... دیگه اومده... همون خانمان سوزی که نباید بیاد....
متضاد واژه آرامش چیه؟
به نظر من ترس هستش
ترس
ترس
این ترس کثافت
این ترس کثافت همیشه هست
هر روز به یه شکل
همیشه هست برای اینکه آرامش رو از بین ببره
اه
چرا؟
واقعاً چرا باید ترس وجود داشته باشه؟
یکی می گه از تنهایی می ترسم
یکی می گه از تغییر می ترسم
یکی می گه از ازدواج می ترسم
یکی می گه از خیانت می ترسم
یکی می گه از خودم بودم در جمع می ترسم
همه می ترسیم
فقط بعضی ها می دونیم و بعضی ها نمی دونیم
حالا این یونی خانم ما که بعد از سالها دوباره من حسش می کنم کلی ترس داره
یونی یه روزی ترس داشت ولی در کنارش شجاع هم بود
ولی یونی امروز ترسو شده
یونی خیلی تغییر کرده
بزرگترین تغییرش هم اینه که دوباره احساس نیاز به نوشتن داره!!!! و این یعنی اینکه ....




........................................................................................