درباره هستی من




Sunday, June 17, 2007

٭
رفت نشست پیش اکوادور و خندید به گریه ناریتا و چسبید به میز
او باید بداند که اگر نیاید آمریکا خواهد مرد و شاید پشه خودکشی کند
سوسک رفت کنار دیوار مورچه رفت زیر میز
آنتالیا در بقل آب سردکن بود و آب سردکن در بقل یاهو منسنجر
عروسی بود
مرده ها جشن گرفتند و هواپیما ها در آسمان پرواز می کردند
مرد سرایدار چای نوشید و مست شد
راجر واترز از غم دوری من مرد
ناخن پای من درد می کند
سرطان دهان گرفته است
سشوار خوب کار می کند
دستمال به دستان موفقند
دختر غیرقابل تحمل در راه است
بیا با هم فرار کنیم
پرستش هم حدی دارد
چشماش نگهش داشت
هر کی طرح ترافیک دارد باید بداند که دختری در این شهر کونی خطابشان می کند
آهنگ
خیس ِ خیس
مردم ما احمق هستند
بمیر
حافظه ماهی سرخ
من می روم به آنجا و او میاید به اینجا
کاش می گفت
گربه خانواده شمعدانی شانزده سال عمر کرد
دوبرمن باید همان پودل می باشد
ساختمان ها باید خراب شوند
مرزها باید شکسته شوند
مردان باید معرفت پیدا کنند
زنان نباید پریود شوند
تجربه
ترس
بیا
قطار آمد و ما را برد
برج ایفل در کون تو باد
بددهنی تا به کجا
دوستی تا 3 ثانیه دیگر
چشم می سوزد، مغز می خوابد، قلب می ایستد و ریه سیگار می کشد
مرگ بر کرک
درود بر موش
خدا بیامرزی
هجو
بی بی سی داره خودش را در اتاق کناری من خفه می کند
من کجام؟ من کی ام؟ کی این بچه رو از اینجا خواهد برد
ژاپنی خنگ است
هندی کثیف است
من گرسنه ام
مرگ بر نژادپرستی
سرطان پوست
رئیسی که دید تو کار نمی کنی
مرگ بر مگس
لپ تاپ باید دید
کار هم باید کرد
خط چشم سیاه دور چشم باید کشید
بچه دار نباید شد
بیا
خدانگهدار
موز
آلت
خالت
خال
بدن
آب
خیس
میز
چراق
باطری
سیم
آیفون
روزنامه
تبلیغ
خنده
فلکه
تهران پارس
ساعت
عابر
انگشتر برای دختر ساخته شده، دختر برای حلقه ساخته شده و حلقه برای بدبختی ساخته شده
رمز موفقیت
آنتروپی
ژست
تنهایی باید حلق آویز شود
اعدام باید گردد
شادن، نه شادنه، نه جنده
هدا، خدا، رها، صدا، هوا، رضا، لوله کش
تنها مردی که در دنیا به مفهوم زنانه پریود می شود دیشب در خواب من بود
مغزش از جا درامد و به جایش نون گذاشته شد
پنیر
به به
ولم کن
استعفا را داد و رئیس را کرد
چمدان را آورد بالا
و
به من گفت خفه شو و به کارت برس


پی اس: غلط دیکته ای ها هم مخصوصاً لحاظ شده اند




........................................................................................

Monday, June 11, 2007

٭
ساعت یازده و نیم شب بود وسط سالنی تاریک و نسبتاً کثیف ایستاده بود، در انتظار زشت ترین و سبزترین آسانسور دنیا، زنی چاق از اتاقش آمد بیرون و مستقیم آمد به سمتش.
سرش رو انداخت پایین و به صدای نفس های تند زن چاق گوش داد.
در حالی که آرزو می کرد زن چاق حرفی نزند و بر گردد به اتاقش، زن چاق گفت: " یه صلوات برام می فرستی؟" سرش رو آورد بالا در چشماش نگاه کرد و آروم یک صلوات برایش فرستاد.
گفت بهم فوت می کنی؟
به سمتش فوت کرد.
زن چاق زل زد بهش و گفت:" تو چه مهربونی، تو چه خوشگلی، تو یه فرشته ای" به سمت اتاقش حرکت کرد و گفت: باید دعا کرد، فقط باید دعا کرد....و فرشته ای که شب بر او نازل شده بود با غمگین ترین دل دنیا سوار بر زشت ترین آسانسور دنیا شد و برای همیشه رفت.




........................................................................................