درباره هستی من




Friday, June 12, 2015

٭

وقتی کوری، یا خودتو میزنی به کوری کارای احمقانه میکنی! با تمام دنیا لجی، همه مقصرن چون تو رو درک نمیکنن! برای بعضی ها یک سیلی محکم زیر گوششون جواب میده که از این خواب یا کوری در بیان، ولی برای بعضی ها هم شاید عشق به زندگی جواب بده یا قرص ضدافسردگی... اونی که سیلی لازمه یه دوستی، خواهری، مادری بالاخره پیدا میشه سیلی رو بزنه ولی دوست، خواهر، مادر عشق رو نمیتونن بیارن دم در خونه ات یا دکتر روانشناس و نسخه اش رو!
اینقدر حماقت پشت حماقت میکنی تا یه هو چند سال دیگه به امروز نگاه کنی و بازم دوست، خواهر و مادر رو مقصر بدونی... بسه بیدار شو، کر و کور نباش، این نقش مظلومی که با غرور قدرت همراه هستش رو بذار کنار، دستت رو بذار روی زانوت و بلند شو... بسه بلند شو... خسته نشدی از این همه هیچ کاری نکردن؟ خوارکسه بلند شو، من خسته شدم تو ولی هنوز نشستی! بلند شو، چشماتو باز کن، یک تیپا بزن در کونش و پرتش کن بیرون... یه کاری بکن به جز کاری که همش داری میکنی... تغییر، یه تغییری ایجاد کن... کف دستم درد گرفت اینقدر سیلی زدم و هیچ چیز فرقی نکرد، مغزم تیر میکشه از تکرار مکررات، قلبم فشرده میشه از کاری که داری با خودت میکنی، عزیزم، قشنگم، بزرگترین دشمن تو، بزرگترین گرفتاری و بدبختی تو هیچ کدوم این چیزایی که میگی نیست، هیچ چیز هم تقصیر هیچ کس نیست، تمام تقصیرهای زندگی تو گردن خودت هستش، بزرگترین دشمنت خودتی!





........................................................................................